جدول جو
جدول جو

معنی چشم بندی - جستجوی لغت در جدول جو

چشم بندی
شعبده بازی
تصویری از چشم بندی
تصویر چشم بندی
فرهنگ واژه فارسی سره
چشم بندی
افسونگری ساحری
تصویری از چشم بندی
تصویر چشم بندی
فرهنگ لغت هوشیار
چشم بندی
بستن چشم کسی، کنایه از شعبده، حقه بازی، جادوگری، افسونگری، کنایه از نیرنگ
تصویری از چشم بندی
تصویر چشم بندی
فرهنگ فارسی عمید
چشم بندی
((~. بَ))
افسونگری، ساحری
تصویری از چشم بندی
تصویر چشم بندی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

بازیی است کودکانرا که در آن چشم یکی را بندند و دیگران پنهان شوند سپس چشم او را گشایند تا دیگران را پیدا کند هر کدام را که پیدا کند بر او سوار شود تا محل معین و بعد از آن چشم کودک پیدا شده را بندند
فرهنگ لغت هوشیار
((~. بَ دَ))
بازی ای است کودکان را که در آن چشم یکی را بندند و دیگران پنهان شوند سپس چشم او را گشایند تا دیگران را پیدا کند، هر کدام را که پیدا کند بر او سوار شود تا محل معین و بعد از آن چشم کودک پیدا شده را بندند
فرهنگ فارسی معین
نوعی بازی دسته جمعی که در آن چشم کسی را می بندند و از او می خواهند چیزی را پیدا کند
فرهنگ فارسی عمید
باعتقاد عوام قسمی از جادوست که اثر در دید مردم کند که چیزها را طور دیگر ببینند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم بند
تصویر چشم بند
پارچه یا چیز دیگر که با آن چشم کسی یا حیوانی را ببندند، کنایه از کسی که چشم بندی کند و با افسون و شعبده چیزی را دگرگون کند، کنایه از نوعی افسون که به وسیلۀ آن مردم چیزها را به صورت دیگر می بینند، برای مثال ای زلف تو هر خمی کمندی / چشمت به کرشمه چشم بندی (سعدی۲ - ۶۲۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چشم بند
تصویر چشم بند
((~. بَ))
آن چه که روی چشم بندند تا جایی را نبیند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زخم بندی
تصویر زخم بندی
پانسمان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زخم بندی
تصویر زخم بندی
مرهم گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم شادی
تصویر چشم شادی
چشمی که ار شوق آرزوی خبری در پریدن باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم تنگی
تصویر چشم تنگی
آزمندی، حرص ورزی بخل، حسد
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به پشه بند: پارچه پشه بندی (پارچه ای که مخصوص درست کردن پشه بند است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشت بندی
تصویر پشت بندی
عمل پشت بند نهادن، حالت و چگونگی پشت بند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم تنگی
تصویر چشم تنگی
بخل، حسد، حرص، آزمندی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زخم بندی
تصویر زخم بندی
بستن زخم و مرهم گذاشتن روی آن
فرهنگ فارسی عمید
بستن فرمها و جدول کشی در روی کاغذ که بطور افقی و عمودی کشیده شود. وسایل عمده فرم بندی خط برنج و بابوشکه و گواد راد می باشد، طرز کار فرمبندی عینا مانند حروفچینی است منتهی در فرم بندی عوض حروف از خط برنج استفاده می کنند (در فرم بندی حروف هم به کار می رود ولی بسیار کم)
فرهنگ لغت هوشیار
کلک بندی مویین خامه سازی عمل قلم بند و آن تهیه و ساختن قلم مو برای انواع نقاشی هاست. طرز کار در قلم بندی مرسوم در ایران باین ترتیب است که موهای پشت ستون فقرات گربه و حواشی آن را دسته دسته با قیچی می چینند. سپس این دسته ها را که هر یک برای یک قلم مو تقریبا کافی است بترتیب معینی از کرک و موهای شکسته و زواید دیگر پاک می کنند. بعد سر آنها را در یک ردیف قرار می دهند. همه این اعمال بر روی یک شیشه مسطح انجام می گیرد سپس آزمایش آخر موها را با آب انجام می دهند تا از پاک بوده آنها مطمئن شوند. آنگاه به وسیله یک نخ ابریشمین وسط هر دسته آماده شده را محکم گره می زنند و موها را بسر قلم که امروز از شاه کبوتر ساخته می شود به ترتیب زیر می بندند ابتدا یک قسمت شاه پر را به طور اریب می برند و ته ساقه آن را به مقدار کم دایره وار قطع می کنند به طوری که موهای بسته شده به سختی از آن خارج گردد. در این وقت قسمت بی مصرف شاه پر را از پر پاک می کنند و این ساقه را برای پاک کردن ساقه اصلی یا سر قلم به کار می برند. موی آماده و مستقیم را در آب می زنند و از دهانه اریب سر قلم بدقت بوسیله تیغ تیز یا به وسیله آتش آماده برای کار می کنند. عمل آرایش نوک مویین قلم معمولا با دقت تمام انجام می گیرد زیرا در غیر این صورت قلم مو غیر قابل استفاده خواهد بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلم بندی
تصویر قلم بندی
((قَ لَ. بَ))
عمل قلم بند و آن تهیه و ساختن قلم مو برای انواع نقاشی ها است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرم بندی
تصویر فرم بندی
شغل و عمل فرم بند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم بندی
تصویر هم بندی
تلفیق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از چشم بد
تصویر چشم بد
چشم شور، چشمی که اگر با نظر اعجاب و تحسین به کسی یا چیزی نگاه کند به آن چشم زخم می زند و آسیب می رساند برای مثال چه نیروست در جنبش چشم بد / که نیکوی خود را کند چشم زد (نظامی۶ - ۱۰۷۶)، ندانم چه چشم بد آمد بر اوی / چرا پژمرید آن چو گلبرگ روی (فردوسی - ۴/۳۳۸)
فرهنگ فارسی عمید